نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

عشق زندگی

دوربین دوست دارم خیلی

خیلی دوست دارم وقتی بازی میکنی یا میخندی ازت فیلم یا عکس بندازم ولی تا دوربین رو میبینی تمام کارت عوض میشه و به دوربین زل میزنی کارت خیلی جالبه ولی دوست دارم از کارای بانمکت یادگاری داشته باشم 
18 شهريور 1390

اولین عکسهای زندگی

                                                                                                                                                                      9 ساعت بعد ازدنیا اومدن تو بیمارستان ...
18 شهريور 1390

عشق یعنی

عشق یعنی: ١-وقتی مامانی عطسش میاد ولی به خاطره اینکه نی نیش خوابه به دورترین جا میره عطسه کنه تا نینیش بیدار نشه.       ٢-عشق یعنی مامانی از کمر درد و پا درد به خودش میپیچه ولی نمی غلطه و شش ماه بدون استثناء روی یک پهلو میخوابه تا نی نی صدای قلبش رو بشنوه و آروم بخوابه.       ٣-عشق یعنی روزی صد بار دستا و پاهای کوچولویی رو ببوسی که داری براش زحمت می کشی شاید نشده یه بار دست کسی رو ببوسیم که برامون زحمت کشیده .       ٤-عشق یعنی تو این دنیای وانفسا تمام همت و تلاشتو بذاری واسه ساختن بهترین آینده برای موجودی که حتی توی خیالات و رویاهاتم به بی وفاییش فکر میکنی ولی بازم نمیتون...
18 شهريور 1390

نی نی کنجکاو

تازه یاد گرفتی وقتی که یه چیزی توجهت رو جلب میکنه آروم از حالت نشسته دراز میکشی سینه خیز به طرفش میری و سر خودت رو گرم میکنی اگه چیزی شبیه شارژر موبایل ، سیم تلفن یا لپ تاپ باشه که با سرعت بیشتری به پیش میری وقتی میام طرفت که یا تو رو بلند کنم یا اون شی رو بردارم خیلی هیجانزده دست و پا میزنی میدونم اگه پای راه رفتن داشتی پا میگذاشتی به فرار واین موضوع هم واسم جالبه هم خنده دار آخه من که دعوات نمیکنم اینجوری دست و پا میزنی بهت کتاب حیوانات نشون میدم با کلی ذوق میگیری و انگار داری داستان میخونی یه چیزایی میگی که آدم خنده اش میگیره اگه بهت بخندم فکر میکنی چون داستانت رو فهمیدم باز ادامه اش میدی بیشتر کلماتت یا "ل" داره یا "دَدَ" خیلی بانمکی ک...
17 شهريور 1390

یک روز خوب با هم بودن

بعد از 3 روز تعطیلی و 2 روز خونه عزیزجون اومدیم خونمون تازه باکلی غرغر خاله آتو و باباجون شبش که راحت خوابیدی اما صبح که بیدار شدی انگار میفهمیدی که دور و برت خالی شده همش بهونه آوردی گفتم پیشت میشینم تا دلت باز شه سرت که به اسباب بازی گرم شد میرم سراغ کارام ظهر شد و هنوز دارم باهات بازی میکنم یک کمن با هم رفتیم تو راهرو با شقایق بازی کردی گذاشتمت تو روروک کفش پوشوندم اولین بار بود که پاهات رو محکم فشار میدادی و خودتو هل میدادی هم من ذوق زده شدم هم خودت که از ذوقت روروک رو میزدی به در و دیوار خیلی لذت بخش بد که میدیدمت اونجوری داری خوشحالی میکنی بعد از یکی دو ساعت شقایق رفت خونشون و ما هم اومدیم خونه سوپ خوردی و خوابیدی مثل همیشه خواب خرگو...
15 شهريور 1390

حموم دوست دارم

             دیروز وقتی بابا جون (بابابزرگ) از سر کار اومد خیلی خسته بود از گرمای هوا هم کلی کلافه بود وقتی رسید و تو رو دید یه کم باهات حرف زد اصطلاحات خودش رو داره بهت میگه دزگلانی ، برارانی بعد تو به وجد میای و کلی ذوق میکنی از بغلش پایین نمیای باباجون فوری رفت حموم از اونجایی که تو هر روز باهاش میری حموم دست و پا زدی که منم بیام و بابایی گفت الان نه بعد میبرمت و تو همش چشمت به حموم بود تا بابایی در اومد عصر اونقد تقلا کردی که فهمیدم بیقراریت واسه حمومه .بابا مجبور شد ببرتت حموم آب بازی. کلی کیف میکنی فک کنم بیشتر از تو بابایی کیف میکنه بعدشم شیر و لالا  ای جونم که خواب بعد آب بازی چه میچسبه &nbs...
15 شهريور 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد